به مقتضای «النّاس علی دین ملوکهم» (مردم تابع آئین پادشاهان خود هستند) به تبع خاندان سلطنتی که وقیح ترین افراد از نظر بی عفتی و شهوت رانی بودند، بخش عظیمی از جامعه ایرانی و بویژه جوانان بی دینی و هرزگی را پیش گرفته بودند و این قطار به سرعت راه آزادی و بی بند و باری غرب می پیمود.
اگر خاطرات مکتوب و منتشر شده درباریان و عوامل آن حکومت را، که پس از انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است، بخوانید به گوشه ای از اعمال زشت و دور از اخلاق و انسانیت آن خاندان پی خواهید برد. بیاد دارم علم، وزیر دربار در کتاب خاطرات خود نوشته بود که شاه از ساعت ده شب ببعد جلسات و کارهای مملکت را تعطیل می کرد و به عشق بازی با زن ها می پرداخت. همچنین خواهر او اشرف و دیگران به اعمالی می پرداختند که قلم از نوشتن آنها شرم دارد.
از این رو اکثریت قشر جوان جامعه که از آزادی بمعنی بی بند و باری کامل برخوردار بود دین را فراموش کرده و به شهوت رانی، مشروب خواری، محافل رقص و تماشای فیلم همای مهیج در سینماها و غیره روی آورده بود.
همه وسایل و امکانات برای انحراف جوانان آماده بود.: کاباره ها، سیمناها، برنامه های مهیج تلویزیون، فاحشه خانه ها، مشروب فروشی ها، و اینها آزادانه به کار خود ادامه می دادند. شمال خیابان پهلوی سابق (ولی عصر فعلی) پر از مراکز فحشاء و منکرات بود.
دختران و زن ها در نوع پوشش خود کاملاً آزاد بودند و از لباس های بدون آستین با سینه باز و دامن های کوتاه تا بالای زانو که معروف به مینی ژوپ بود استفاده می کردند. در اتوبوس های شهری زنان با این وضع در کنار مردان بطور مختلط می نشستند.
رژیم پهلوی سعی داشت آزادی و بی بند و باری جنسی را بطور گسترده ای در کشور اجرا کند. فرح، همسر شاه، در خاطرات خود (فصل شانزدهم، صفحه 218) می نویسد: « یکی از اشتغالات فکری روز افزون من طی سال های آخر دهه چهل توجه به نقش فرهنگ در فرایند ترقی و پیشرفت ایران بود. پادشاه مایل بود که کشور بعد از جبران عقب ماندگی های اقتصادی به سوی دموکراسی پیش برود و در نظر من مهم ترین انگیزه برای رسیدن به دموکراسی توجه به مفاهیم فرهنگی بود. می بایستی از یک سوی به هنرمندان ایرانی کمک کرد، بر کار آنها ارج نهاد و آنها را به ایرانیان و خارجیان شناساند و از سوی دیگر مرزهای ایران را به سوی هنرمندان کشورهای دیگر گشود.».
البته مقصود او از دمکراسی فرهنگی توسعه هنرهای آواز خوانی، رقص و تحریک شهوات جنسی جوانان ایران بود. لذا وی برای تحقق این هدف در شهریور ماه سال 1346 و چهار سال قبل از برگزاری جشن های 2500 شاهنشاهی، نخستین فستیوال شیراز را، که مرکب بود از جمع کردن هنرپیشه ها، آواز خوانان، رقاصه های داخلی و خارجی، را برگزار کرد. این فستیوال بقدری زننده و مفتضح بود که او در بخش بعدی کتاب که در باره تظاهرات مردمی که سراسر ایران را فرا گرفته بود توضیح می دهد، می نویسد: « نخبگان سیاسی و فرهنگی مملکت تقاضای ملاقات مرا کردند و من به امید اینکه کمکی برای همسرم باشم، آنها را پذیرفتم». سپس ادامه می دهد: « در طول این ملاقات ها، یک وزیر سابق، با تلخی و ترس و نوعی خشونت از من ایراد گرفت که با تبدیل شیراز از مکانی فرهنگی به مکان فسق و فجور، به خشم روحانیون کمک کرده ام». (ص 269).
در سالهای 1350 تا 1355 که برنامه آموزشی در خدمت شهید بهشتی داشتیم گرچه ایشان در هفته یک روز به قم می آمدند اما ما هم باید هر از چندی به تهران می رفتیم و در منزل ایشان در خیابان قلهک یا محل کار ایشان در بلوار کشاورز حاضر می شدیم. بلوار کشاورز (بلوار الیزابت قبلی) از خیابان های شلوغ و اختلاط دختران و پسران با همان وضعی که اشاره شد بود. عبور از آنجا برای ما که لباس روحانی به تن داشتیم بسیار سخت و ناگوار بود.
فرهنگ دینی از دانشگاه ها، مراکز و سازمان های دولتی، بخش های مختلف آموزش و پرورش و هر جای دیگر بر چیده شده بود. قشر مذهبی محدود شده بود به طلاب علوم دینی و جمعی از افراد مسن که در مجالس و محافل دینی شرکت می کردند. البته وضعیت در کشورهای اسلامی دیگر هم بهتر از این نبود. از این رو نویسندگان آن کشورها هم نگران وضع جوانان بودند و یکی از عنوان هائی در باره آن قلم می زدند این بود که «آیا روزگار دین سپری شده است؟» (هل انتهی عصر الدین؟ هل الدین استنقذ اغراضه؟).
در کشور ما تبلیغات دینی منحصر بود به برخی از وعاظ که در شهرها منبر می رفتند یا اکثر طلاب حوزه علمیه قم یا مشهد که در دهه اول محرم و ماه رمضان به روستاها سفر می کردند.
نه کار تبلیغی ویژه ای برای جوانان بود و نه آنها از آن استقبال می کردند. در سال های اخیر آن دوران، مجله «مکتب اسلام» برای این هدف منتشر می شد که تیراژ زیادی هم نداشت. تنها دو نفر از نویسندگان جوان حوزه یکی مرحوم آقای خسرو شاهی و دیگری مرحوم آقای مصطفی زمانی (رحمة الله علیهما) ترجمه و تألیف برخی از کتاب ها برای هدایت جوانان را شروع کرده بودند که چندان مشتری هم نداشت.
من در آن زمان به کار آنها علاقمند شدم و به ترجمه ی برخی از کتاب های علمای مصر که برای جوانان مفید و هشدار دهنده بود پرداختم. نخستین اثری که از من در سال 1348منتشر شد یک کتاب جیبی به نام «رمز عقب ماندگی ما» بود که ترجمه یکی از آثار نویسنده معروف شکیب ارسلان به نام «لماذا تأخر المسلمون و تقدم غیرهم» بود.
اکنون که مقدمه این کتاب را مرور می کنم وضعیت جوانان آن دوران را به ياد می آورم. زیرا این مقدمه منعکس کننده حال و هوای جوانان آن دوران است.
در اینجا مایلم بخشی از آن را که سندی برای مطالب ذکر شده است نقل کنم تا خوانندگان این مقاله هم از وضع آن دوران مطلع شوند.

«نسل جوان به کجا می رود؟ فرزندان قرن بیستم چه هدفی را در پیش دارند؟ این گروه بیماران روانی چرا درمان نمی شوند؟ چرا داد مطبوعات مذهبی سرانجام برنامه آنان را تغییر نمی دهد؟ آیا این نسل سرگردان، که در مسائل زندگی گیج است، هدایت نمی شود؟ آیا نیش قلم ها و نوک زبان ها قادر نیستند انقلابی در نسل جوان بوجود آورند؟ آیا این نسل ستمدیده هنوز هم بستوه نیامده و احساس نمی کند که نیاز به یاوری دارد؟ اجازه بدهید مسأله را جدی تر تلقی کنیم و اصول پیدایش این نابسامانی اسفناک را بررسی کنیم:
سالها است که طوفان های خشمگین تمدن غرب به صورت گردبادهای مخوف که زندگی را فلج می کند و آسایش اجتماع را ظالمانه هدف رگبار حوادث قرار می دهد، بر فراز خاک شرق و همه کشورهای عقب مانده مسلمان نشین سایه افکنده و هوای آزاد را مسموم و تیره ساخته است. در این بحران غم انگیز بطور کلی افکار جوانان، که باید در مسیر علم و دانش و ایجاد زندگی روحبخش فعالیت کند، در یک مسیر منحرف و دور از انسانیت و اخلاق قدم گذارده و برق آسا بسوی هدف نا معلومی رهبری می شود.

امروز سعادت و نیکبختی واقعی برای یک جوان، تنها مد پرستی و تقلید از برنامه های مغرب زمین و مهارت در رقص و خوانندگی تلقی می شود. دانش و هنر از نظر بشر امروز، تنها بخاطر رسیدن به مادیات و زندگی مادی بهتر است. برای این منظور باید از هر راهی که تصور شود مدرکی بدست آورد و هدف خود را بیابد.
علاقه جوانان به سینما، تأتر، مشروبات الکلی، جنس لطیف و و .. چنان آنان را از حقایق بدور افکنده که اگر احیاناً در میان آنها علاقمند به کتاب و نوشته ها پیدا شود، آن را در مورد خواندن نوشته های خرافی، رمان های عشقی و جنائی و نشریات انحرافی بکار می برند و نوشته های مذهبی برای آنها اصلاً جالب نبوده و حال خواندن و مطالعه ی آنها را ندارند.
من تا اندازه ای در این بحران اخلاقی حق را به جوانان می دهم، زیرا دوران پرشور جوانی خطرناک ترین دوران های زندگی بشر به شمار می رود. جوانی دوره ی طوفان و بی قراری روح است. هیجان های عاطفی و جنسی جوانان بصورت های مختلفی از قبیل : رؤیا سازی، شهوترانی، مد پرستی، هوسرانی، خاطره نویسی، خوشگذرانی وو .. به مرحله ظهور می رسد. این ها سمبل های روحیه جوانان است که باید توسط معلمین روان شناس «تصعید» شود و از آنها حد اکثر استفاده در مورد: دانش، فرهنگ، اخلاق و مذهب برده شود. امروز این نسل بی گناه در اثر عوامل هیجان انگیز محیط اجتماعی دچار بحران روحی شده اند: از یک سو وجود مراکز فحشاء و کانون های مهیج، و از سوی دیگر بی عفتی دوشیزگان و پیدایش مدهای مهیج برای آنها، غرائز طبیعی جوانان را از مسیر طبیعی خود منحرف ساخته و تنها راه تبهکاری، جنایت و شهوترانی را به آنان آموخته است.
چرا مربیان اجتماع ساکت نشسته اند؟ آیا این سکوت مرگبار تا به کجا ادامه دارد؟ چرا ناخدایان کشتی این قایق ها را از غرقاب هولناک سقوط نجات نمی دهند؟ آیا هنوز هم آنها در پیشگاه وجدان خود احساس مسئولیت نمی کنند؟ در اینجا من با کمال صراحت ادعا می کنم که این بحران عمومی در اثر تضعیف مذهب و زیر پا نهادن قوانین حیاتبخش اسلام و به عبارت ساده تر تقلید کورکورانه از مغرب زمین بوجود آمده است...»
انقلاب اسلامی و تحول جامعه
نقطه شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی گرچه به 15 خرداد سال 1342 بر می گردد، اما بخاطر سرکوب رژیم پهلوی و تبعید امام خمینی به ترکیه و نجف، حدود 15 سال به طول انجامید تا به ثمر رسید. شروع اوج آن با اهانت به مقام مرجعیت در مقاله ای در روزنامه اطلاعات وقت، تحت عنوان «استعمار سرخ و سیاه» به قلم مستعار احمد رشیدی مطلق در 17 دی ماه سال 1356 بود.
با انتشار این مقاله، طلاب حوزه علمیه و مردم قم قیام کردند و با سرکوب عوامل رژیم پهلوی تعدادی شهید و زخمی شدند. سپس در چهلم این شهدا در تبریز و برخی شهر های دیگر تظاهرات گسترده ای علیه رژیم پهلوی برگزار شد که در آن تظاهرات نیز تعداد زیادی شهید و مجروح شدند. در گذشت مشکوک مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی در آبان ماه 1356 در نجف و دیگر تظاهرات گسترده و قیام های مردمی در تهران و شهرهای مختلف کشور منجر به فرار شاه در 26 دی ماه 1357 شد و با بازگشت امام خمینی (ره) به مام وطن انقلاب اسلامی پیروز گردید.
ماهیت این انقلاب، اسلامی بود و لذا مردم در همان اوان پیروزی به «جمهوری اسلامی» رأی دادند. به فضل خدای متعال اسلام بر کشور حاکم شد و اقشار مختلف ملت ایران از زن و مرد، پیر و جوان و اقوام گوناگون با آغوش باز از اسلام استقبال کردند.
احیاء اسلام و حاکمیت دین و مذهب نه تنها در ایران، بلکه بین مسلمانان سایر کشورها و حتی در مسیحیت مرده آن روز تأثیر بسزائی داشت. جمع کثیری از مسیحیان غرب نیز به اسلام گرویدند و آمار مسلمانان افزایش یافت و سرانجام سؤال «سپری شدن روزگار دین» پاسخ منفی خود را دریافت کرد.
امروز به فضل الهی پس از 43 سال که از عمر انقلاب می گذرد، علی رغم همه توطئه هائی که علیه آن از سوی غربی ها و دیگر دشمنان آن صورت گرفته و می گیرد، ملت ایران مردمی متدین و با ایمان هستند و قدر انقلاب خود را می دانند. گواه آن حضور حضور پر تعداد مردم بویژه جوانان و نوجوانان در راه پیمائی های ملی و مذهبی 22 بهمن، روز قدس و در نماز جمعه ها وغیر اینها می باشد. نماز عید فطر امسال به امامت رهبر معظم انقلاب از نظر حضور جمعیت بیکران نمونه بود.
یکی از برکات انقلاب افزایش آمار حافظان قرآن است که امروزه 24 هزار نفر حافظ قرآن در کشور وجود دارد که اکثریت قریب به اتفاق آنها نوجوانان و جوانان هستند. این در حالی است که در دوران حکومت پهلوی حتی یک جوان حافظ قرآن وجود نداشت و تنها دو نفراز علمای حوزه علمیه قم یکی مرحوم والد اینجانب و دیگری مرحوم آیت الله خزعلی (رحمة الله علیهما) حافظ قرآن بودند.
امیدواریم خداوند این انقلاب و رهبری معظم آن را تا زمان حضور صاحب امر (عج) حفظ فرماید و ملت عزیز و شرافتمند ایران را همچنان پایدار و قدر دان نعمت انقلاب و جمهوری اسلامی قرار دهد. آمین یا رب العالمین.
